ستایشستایش، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 22 روز سن داره

خاطرات ستایش

17/9/95

سلام عزیزم. من به شما افتخار میکنم.هفته پیش مشکل شما در زنگ تفریح بود که میگفتی کاش ما رو زودتر از بزرگترها تعطیل کنند تا من بتونم از بوفه خرید کنم و به ما میگفتی که به مدیرتون بگیم ولی با پیشنهاد خاله مهرناز قرار شدخودت بری با مدیر صحبت کنی که دیروز بالاخره اینکارو کردی و با لبخند خانم صابرین مدیر مدرسه مواجه شدی و ايشون هم موافقت کرده بودند.امروز هم ظاهرا شما رو چند دقیقه زودتر تعطیلکرده بودند که باعث خوشحالی من شد.واقعا بهت افتخار میکنم.
17 آذر 1395

11/8/95

سلام عسلکم.امروز به اتفاق مدرسه به اردوی شهر ترافیک برای خوش گذرانی رفتین و ما هم واکسن نیایش رو زدیم.عزیزکم بابا از ساعت 4صبح بیدار بود و برای شما و عطرین و مامانش خاله نرگس که ما درواقع برای سرویس باهاش دوست شدیم ولی از یک خواهر بیشتر به من ميرسه.خوراکی آماده کرده.دست بابا درد نکنه.ان شااله همیشه خوشحال و. شاد و سلامت و سرزنده باشی.فدات بشم مامان.
11 آبان 1395

9/8/95

سلام. دخترگلی مامان.انیس مامان دوست مامان.دیروز درس آ رو یاد گرفتی.مامان دوقلوها براتون آبنبات آورده بود.وبعد اون رفته بودین سرای محله برای برگزاری جشن قرآن.خیلی بهتون خوش گذشته بود.ظاهرا دوباره اونجا درخشيده بودی و آیه الکرسی رو خونده بودی.من بهت افتخار میکنم.دیشب هم که داشتی مشقهاتو مینوشتی خودت با پیشنهاد من یک آ ا بامزه پایین مشقهات کشیدی.دوست دارم این مساله به خلاقیتت کمک کنه.امیدوارم اولین قدمهاي پیشرفت رو برداشته باشی و همیشه با خواهر کوچولوت پشت و پناه هم باششین.دوستتون دارم 
9 آبان 1395

4/6/95

سلام گل گلی.امروز شما با سرویست به مدرسه رفتی و من چون دیشب حالم بد بود و استخوان درد و تب داشتم تا صبح نخوابیده بودم از بابا خواستم امروز رو به اداره نره و به من کمک کنه و اون هم پذیرفت.شما هم امروز از طرف مدرسه به نممایش رفته بودی که به قول خودت خیلی بهت خوش گذشته بود.
4 مهر 1395

2/6/95

سلام. خانم طلا.روز چهارشنبه ساعت 5صبح همه رو از خواب بیدار کردی و گفتی که من ديرم شده بیدار شید.ماهم هی میگفتیم که زوده.من بیچاره هم که به خاطر نیایش خانم تا صبح نخوابیده بودم،هی التماس میکردم بذارید بخوابم.تا اینکه شما به اتفاق مامان سارا صبحونتون رو خوردين و شما ساکت منتظر نشستی تا ساعت 8صبح که ما هم بیدار شدیم و به اتفاق مامان سارا ونیایش به مدرسه ادب رفتیم.شما خیلی خوشحال بودی و ما هم از شما خوشحالتر. بالاخره کلاس بندی شدید و شما توی کلاسی افتادی که معلمش معلوم نبود و بابا با کلی صحبت شما رو به کلاس خانم ریاضی منتقل کرد. تالبته هنوز قطعی نیست و فردا مششخص میشه.بعد هم دنبال بحث سرویس و بقیه قضایا رفتیم و بعد هم رفتیم مهد کودک شما برای خدا...
2 مهر 1395

2/6/95

سلام. خانم طلا.روز چهارشنبه ساعت 5صبح همه رو از خواب بیدار کردی و گفتی که من ديرم شده بیدار شید.ماهم هی میگفتیم که زوده.من بیچاره هم که به خاطر نیایش خانم تا صبح نخوابیده بودم،هی التماس میکردم بذارید بخوابم.تا اینکه شما به اتفاق مامان سارا صبحونتون رو خوردين و شما ساکت منتظر نشستی تا ساعت 8صبح که ما هم بیدار شدیم و به اتفاق مامان سارا ونیایش به مدرسه ادب رفتیم.شما خیلی خوشحال بودی و ما هم از شما خوشحالتر. بالاخره کلاس بندی شدید و شما توی کلاسی افتادی که معلمش معلوم نبود و بابا با کلی صحبت شما رو به کلاس خانم ریاضی منتقل کرد. تالبته هنوز قطعی نیست و فردا مششخص میشه.بعد هم دنبال بحث سرویس و بقیه قضایا رفتیم و بعد هم رفتیم مهد کودک شما برای خدا...
2 مهر 1395

2/6/95

سلام. خانم طلا.روز چهارشنبه ساعت 5صبح همه رو از خواب بیدار کردی و گفتی که من ديرم شده بیدار شید.ماهم هی میگفتیم که زوده.من بیچاره هم که به خاطر نیایش خانم تا صبح نخوابیده بودم،هی التماس میکردم بذارید بخوابم.تا اینکه شما به اتفاق مامان سارا صبحونتون رو خوردين و شما ساکت منتظر نشستی تا ساعت 8صبح که ما هم بیدار شدیم و به اتفاق مامان سارا ونیایش به مدرسه ادب رفتیم.شما خیلی خوشحال بودی و ما هم از شما خوشحالتر. بالاخره کلاس بندی شدید و شما توی کلاسی افتادی که معلمش معلوم نبود و بابا با کلی صحبت شما رو به کلاس خانم ریاضی منتقل کرد. تالبته هنوز قطعی نیست و فردا مششخص میشه.بعد هم دنبال بحث سرویس و بقیه قضایا رفتیم و بعد هم رفتیم مهد کودک شما برای خدا...
2 مهر 1395