ستایشستایش، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 21 روز سن داره

خاطرات ستایش

2/6/95

1395/7/2 14:27
نویسنده : مامان و بابا
98 بازدید
اشتراک گذاری

سلام. خانم طلا.روز چهارشنبه ساعت 5صبح همه رو از خواب بیدار کردی و گفتی که من ديرم شده بیدار شید.ماهم هی میگفتیم که زوده.من بیچاره هم که به خاطر نیایش خانم تا صبح نخوابیده بودم،هی التماس میکردم بذارید بخوابم.تا اینکه شما به اتفاق مامان سارا صبحونتون رو خوردين و شما ساکت منتظر نشستی تا ساعت 8صبح که ما هم بیدار شدیم و به اتفاق مامان سارا ونیایش به مدرسه ادب رفتیم.شما خیلی خوشحال بودی و ما هم از شما خوشحالتر. بالاخره کلاس بندی شدید و شما توی کلاسی افتادی که معلمش معلوم نبود و بابا با کلی صحبت شما رو به کلاس خانم ریاضی منتقل کرد. تالبته هنوز قطعی نیست و فردا مششخص میشه.بعد هم دنبال بحث سرویس و بقیه قضایا رفتیم و بعد هم رفتیم مهد کودک شما برای خداحافظی و دیدن دوستات.و ناهار هم خونه خاله اعظم دعوت بودیم.بابا هم یک قصر به عنوان جایزه روز اول مدرسه به شما داد آن شااله همیشه موفق و مويد باشی.عزیزم.الان هم مامان سارا رو بردين خونشون تا ما زندگیمون رو به صورت رسمی آغاز کنیم.میخوام اسم وبلاگت رو عوض کنم.یا شاید یک وبلاگ جدید هم برای نیایش درست کنم.قربون هر دو تون بشم.همیشه موفق باشید و یار و یاور هم باشید.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)