ستایشستایش، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 22 روز سن داره

خاطرات ستایش

1/9/92

سلام طلای مامان.دیشب بابا به شما میگفت برو بخواب دیگه. شما میگفتی من خانومم . خانومها که نمی خوابند. بعد به بابا گفتی شما چرا نمیخوابی ؟مگه نمی خوای بری اداره؟قربون شیرین زبونیهای دخترم.
1 دی 1392

18/9/92

لام گل گلی مامان. ببخشید که دیر به دیر به وبلاگت میام . آخه مریضداری و کار فراون خستمون میکنه و روحیمون رو تا حدی ضعیف کرده . ولی باز هم سعی میکنم تا جایی که میتونم بیام و خاطرات خوشگلت رو بنویسم. عزیزکم روز شنبه من وقت دکتر داشتم و بابابا حساب کردیم که اگر  شما رو به مهد ببرم دیر به مطب برسم . به خاطر همین شما رو به اداره آوردم و شما کلی کیف کردی. خلاصه تو اداره تا میتونستی شیطونی کردی و با همکارهای من بازی میکردی. همکارهام هم کلی از شما خوششون اومده بود. حتی تا امروز که دوشنبه است هم دارند شعرهای شما رو زمزمه میکنند و از اتفاقاتی که اون روز شما به وجود آوردی تعریف میکنند. بیشتر از همه همکارهای مامان هم آقای شیرخان کلی با شما سرو کله ز...
18 آذر 1392

26/8/92

سلام خانوم گلی .چهارشنبه هفته پیش تاسوعا و پنج شنبه هم عاشورا بود. مامان سارا هم از بیمارستان مرخص شده بود و به خاطر آلودگی هو ا مهد های کودک تعطیل بود. روز یکشنبه من مجبور شدم مرخصی بگیرم تا پیش شما باشم. روز دوشنبه به خاطر مراسم عزاداری مهد بازبود و شما رو به مهد بردم و قرار شد بابا هم که همون روز از ماموریت برمیگشت دنبالت بیاد و شما رو بگیره. با با هم از ماموریت برای شما یک سری وسایل پزشکی سوغاتی آورده بود. و اونها رو به خاله مرجان داد تا باعنوان فرشته مهربون به شما جایزه بده. و بعد هم با بابا به دنبال من اومدید که مارو هم به خاطر آلودگی هوا زود تعطیل میکردند.و ما شما رو به خونه مامان سار بردیم و اونجا باپارسا و هستی کلی بازی کردید و کلی ...
26 آبان 1392

15/8/92

سلام عسلکم. این روزها ما با مشکلات زیادی مواجه میشویم . نمی دونم خدا داره ما رو آزمایش میکنه یا دلیل دیگری دارد.عزیزم هدفم از نوشتن این اتفاقات ناراحت کردن شما یا بیان خاطرات تلخ نیست. هدفم اینه که بدونی درزندگی هرکسی ممکن است مشکلات زیادی به وجود بیاد . و آدمی باید دربرابر همشون مقاومت و ایستادگی بکنه و نشکنه. نمی خوام بگم که من خیلی آدم محکمی هستم و در برابر همه مشکلات استوار ایستادم. نه من هم خیلی مواقع پیش اومده که زانو خم کردم ولی بالاخره با کمک بابا و اطرافیان و دوستان خوب موفق شدم که خودم رو جمع و جور کنم و محکم بایستم. عزیزم ولی شما سعی کن که آدم محکمی باشی. خانومی مامان سارا به دلیل ضعف بدنیش به دکتر مراجعه کرد و بعد از انجام آزما...
15 آبان 1392

2/8/92

 سلام خانوم شیطونه . عیدت مبارک. عزیزم خیلی شیطون شدی و پدر من و بابا رو درآوردی. مخصوصا روزهایی که خونه ایم ازصبح دو تایی داریم میدویم تا خرابکاری ها و ریخت وپاش های شما رو جمع و جور کنیم. . یکی از نمونه های شیطنت شما خط خطی کردن پارکت ها و دیوارها با پاستلت است که من رو به مرز جنون رسونده . چون از این طرف تمیز میکنم و شما از اونطرف خط خطی میکنی. الان هم که بعد از تمیز کردن خونه و پارگت ها خواستم نفس راحتی بکشم،دیدم پارکت پذیرایی رو خط خطی میکنی و زدم زیر گریه(البته الکی)و شما تا گریه من رو دیدی سریع دویدی و گفتی بیا بغلم .بیا بغلم.الان هم بابا داره خرابکاری های شما در بالکن رو تمیز میکنه.
2 آبان 1392

1/8/92

سلام عسلم. یک هفته است که داری به کلاس زبان میری. خیلی خوب یاد میگیری و کلمه های انگلیسی رو خوب استفاده میکنی. من که دارم کیف میکنم. ولی نمیدونم که با علاقه به کلاس میری یا ناراحتی. چون هیچ وقت نمیتونم ازت اطلاعات درستی بگیرم ولی خیلی خسته میشی.الان با خودم در تقابلم که بری کلاس یا نه.
1 آبان 1392

24/7/92

سلام خوشگل مامان. عید قربانت مبارک.ان شاءاله همه زندگیت برات عید باشه. خانون طلا امروز صبح با هم به حمام رفته بودیم و به این نکته رسیدم که شما به بستن آب میگی خاموش کردن و میگی آب رو خاموش کن.عزیزم دوشنبه پیش از مهد کودک قرار بود شما رو به تئاتر الاغ نادان ببرند ولی شما میگی که الاغ نادان نیومد. من موندم که بالاخره به تئاتر بردند یانه. حالا شنبه میخوام از مربیت(خاله مرجان)بپرس. نکته دیگر هم این است که مهدتون کلاس زبان گذاشته و من هم موندم که ثبت نامت بکنم یانه. آخه از خستگیت میترسم.
24 مهر 1392

17/7/92

سلام عسل.الان که دارم این مطلب رو می نویسم،شما داری از سرو کول من بالا میری  من میترسم که بیفتی. هی هم از من می پرسی داری چی می نویسی؟و در مورد عکسهای دور مطلب میپرسی.عزیزم امروز که از مهدکودک اومدیم ،شما اصرار کردی که صندل هایی رو که برای تولد ت خریده بودم و پاشنه بلند بود رو بهت بدم. و از وقتی که اون رو پوشیدی ،دیگه از پات درنیاوردی. میترسم که شب هم با اونها بخوابی. آخه شما کفشهای پاشنه بلند خیلی دوست داری. قربون دختر قرتیم برم.
17 مهر 1392

14/7/92

سلام خوشگلم. دیروز شعر دوش درحلقه ما رو با هم تموم کردیم و حالا شعر عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه پرست رو شروع کردیم. بماند که شما بعضی وقتها همکاری نمی کنی و یا لجبازی میکنی  و نمی خونی ولی من به هر ترفندی شده شعر رو به گوش شما می رسونم. مثلا برای تلویزیون یا کمد بلند بلند میخونم تا شما بشنوی و آخر هم شما شروع به همکاری میکنی.
14 مهر 1392