ستایشستایش، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 21 روز سن داره

خاطرات ستایش

27/12/90

1390/12/27 11:52
نویسنده : مامان و بابا
136 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دخترم. اینترنتمون یک مدت قطع بود به خاطر همین نتونستم خاطراتت رو بنویسم. خوشگلم 4 شنبه واکسن 18 ماهگیت رو زدم ولی خیلی درد کشیدی و خیلی هم گریه کردی . چون دستت رو سفت کردی از دستت خیلی خون اومد هنوز به خاطر درد اون آروم نشده بودی که به پات یک واکسن زد و شما دوباره گریه کردی و من خیلی ناراحت شدم  و نزدیک بود من هم گریه کنم.اون روز با خاله مهری و مامان سارا رفتیم و موقع برگشتن همگی به خونه مامان سارا رفتیم و شما خیلی درد داشتی و گریه میکردی و یک خورده هم تب کردی که ما با قطره استامینوفن کنترلش کردیم. ولی تا 6 سالگی از زدن واکسن راحت شدیم.عزیزم من و شما تا صبح با هم بیدار بودیم .و مامان سارا صبحونه شما رو آماده کرد و تازه تا یک هفته لنگ لنگون راه میری . روز پنج شنبه چون نزدیک عید و ما هیچ چیزی نخریدیم شما رو خونه عمه آزاده گذاشتیم تا با ملیکا و مهدی بازی کنی و ما رفتیم برات یک جفت کفش خریدیم.روز جمعه هم همگی به اتفاق هم به بهشت زهرا سر مزار آجان رفتیم . اونجا شما با دیدن هستی و پارسا بهت خیلی خوش گذشت.تازه تونستی اسم هستی رو هم تلفظ کنی و می گفتی ((استی)) .شب هم که هنوز اززدن واکسن حال زیاد خوب نشده وبهونه میگیری به حمام بردم ولی برعکس همیشه خیلی گریه کردی . عزیزم امیدوارم امروز حالت خوب باشه.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)