ستایشستایش، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 22 روز سن داره

خاطرات ستایش

10/11/90

1390/11/10 12:28
نویسنده : مامان و بابا
113 بازدید
اشتراک گذاری

سلام خانوم شیطونه،دیروز بردیمت پیش دکتر حفیظی برای چکاپ. آقای دکتر ، خیلی دکتر خوب و مهربونیه و خیلی آدم متشخصیه. شما تا اون  و مطب رو می بینی میزنی زیر گریه. niniweblog.comبیچاره کاریت هم نمی کنه ها فقط معاینه ات می کنه.عزیزم دیروز هم شما رو روی تخت خوابوندیمniniweblog.com

تا دکتر معاینه کنه و شما تا تونستی جیغ زدی و من رو صدا می کردیniniweblog.com

، من هم دلم میسوخت که نمی تونم کمک کنم.انگار داشتند شکنجه ات میکردند و من هم نگاه می کردم!عزیزم بعد از معاینه تا بابا شما رو بغل کرد در حالت گریه تند تند به دکتر نگاه میکردی و هی میگفتی بای بای که زودتر بریم.

niniweblog.comniniweblog.com

دکتر هم با یک قیافه خنده دار هی می گفت بای بای برو.بعد هم بهت یک شکلات داد و کلی خندیدیم.تازه بعد از شعرهای با دخترم میریم ددر با عسلم میریم ددر و شعر حموم چیکه چیکه چیکه آب میچکه،niniweblog.comشعرهای جدیدی رو به بازار عرضه کردم.niniweblog.com من میگم دخترمن چه نازه و شما میگی به به به به چه نازه و طنازه به به به به  و... و شعر جدید نازمن کیه و شما میگی منم منم . خوشگلم کیه ؟منم منم و...niniweblog.com

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)