ستایشستایش، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 21 روز سن داره

خاطرات ستایش

15/11/90

1390/11/15 12:38
نویسنده : مامان و بابا
98 بازدید
اشتراک گذاری

سلام خانوم خوشگله.2 روز گذشته روزهای پرکاری برای ما بود.روز پنج شنبه با هم به عروسی رفتیم ولی چون مسیر خیلی دور بود خیلی دیر رسیدیم.عزیزم شما که خیلی خسته شده بودی دیگه یک جا بند نبودی و من به زور نگهت داشته بودم.ما هم که همیشه توی ماشین آهنگهای کودکانه گوش می دیم یواش یواش دیدم بلند شدی و داری ایستاده میرقصی و من به زور کنترلت میکردم.وقتی رسیدیم تالار بابات گفت من میبرمش قسمت مردانه و من یک نفس عمیقی کشیدم.دیروز هم که روز جمعه بود اول با خاله مهری و مامان سارا و مامانی به بهشت زهرا سر مزار آجان رفتیم و بعد از گذاشتن بقیه به اتفاق بابا به نمایشگاه اسباب بازی واقع در خیابان حجاب رفتیم و 2 تا بازی فکری برای شما خریدیم . اونجاپر بچه بود و شما خیلی خوشحال بودی بعدش رفتیم خونه مامان سارا دنبال خاله مهری و عرفان که ببریمشون خونشون. توی راه امیدم با ما اومدو ما آهنگهای شما رو گذاشتیم انقدر توی راه   برای سرگرمی شما خندیدیم و دست زدیم

niniweblog.com

که شما اول به کارهای ما هاج وواج مونده بودی و تعجب میکردی ولی بعد خودت هم شروع به دست زدن کردی و خوشت اومده بود ولی کلی به همه خوش گذشت. به امید روزهای خوش و شاد درآینده.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)