ستایشستایش، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 22 روز سن داره

خاطرات ستایش

7/9/90

1390/9/7 13:54
نویسنده : مامان و بابا
89 بازدید
اشتراک گذاری

سلام ستايش خانوم ،دیروز بعد از ظهر حال من زیاد خوب نبود بابا تصمیم گرفت برای شام ما رو به جگرکی ببرد.اونجا نشسته بودیم که یک خانوم با دو تا بچه یک دختر ویک پسر وارد شد و دختر بچه اومدسمت شما و یک خورده با شما صحبت کرد بعدش دیگه هرکاری کردیم نتونستیم نگهت داریم و می گفتی باید برم بغل اون بچه.خلاصه جگرکی رو گذاشته بودی روی سرت و همه داشتند بهت نگاه می کردند و می خندیدند.انقدر سروصدا کردی تا به هدفت رسیدی و شما رو بردند سر میزخودشون.niniweblog.comبعدش هم که شب اومدیم خونه طبق معمول نمی تونستی بخوابی و هی گریه میکردی و باعث شدی من صبح باز دیر برسم سرکارniniweblog.com.شاید برای این شب بیداریهات ببریمت دکتر.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)