19/9/90
سلام خانومی،امروز4 روز از عاشورا می گذره،شما عزیزم به سبک خودت برای امام حسین (ع) عزاداری کردی. خانومی شما خودبخود سینه زدن رو یادگرفتی و همزمان با عزاداری دیگران شروع به سینه زدن می کردی.خانوم خوشگله تو این چندروز اتفاقات بدی برای پارسا پسرداییت افتاد.پارسا جون شب تاسوعا بایک دل درد بدی روبرو شد و شب تا صبح تا دایی اینها پیگیری کنند درد کشید و تازه ساعت 9 صبح آپاندیسش رو عمل کردند وقتی دایی به ما این خبر رو داد ما شوکه شدیم ولی خدارو شکر کردیم که زود متوجه شدند و آپاندیس نترکید.خلاصه ما اون روز برای ملاقات به بیمارستان رفتیم و شما رو هم با خودمون بردیم.عزیزم پارسا خیلی گریه می کرد و شما تند تند با زبون خودت با اون صحبت می کردی تازه ما یک جعبه
جادویی واتو واتو برای پارسا بردیم.خانوم خوشگلم دیروز دایی ابینها رای پارسا گوسفند عقیقه
کردندوبرای همه آبگوشت گذاشتند و دعوتمون کردند.اونجا یک عالمه بچه اومده بود
و شما که کلی ذوق زده شده بودی با اونها بازی میکردی تا اینکه من شما رو از دست 2 تاشون نجات دادم یکی داشت به کمرت میزد و یکی توی سرت .که بعدش شما با گریه به سمت من دویدی.عزیزم الان هم یاد اون صحنه می افتم گریه ام میگیره.البته لازم به ذکر است که اون بچه ها از شما بزرگتر بودند.خلاصه دیشب هم خونه خاله اعظم رفتیم و شام اونجا بودیم و بعد از یک روز پرکار به خونه برگشتیم.