ستایشستایش، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 22 روز سن داره

خاطرات ستایش

16/6/93

1393/6/16 14:19
نویسنده : مامان و بابا
163 بازدید
اشتراک گذاری

سلام . مامان گلی. این چند وقته اتفاقهای زیادی افتاد که نتونستم برات بنویسم. بعد از انجام آزمایشات مامان سارا دکتر ش گفت که بیماریش به کبد و کلیه و جاهای دیگه بدن نخورده و ممکنه اون تغییری که توی سیتی قبلیش نشون داده به علت ضربه باشه.ولی باید یک تست نهایی انجام بشه تا ببینیم متاستاز شده یا نه. ولی انجام آزمایش رو به زمانهای بعد موکول کرد و گفت که فعلا صلاح نیست و ما هم خدارو شکر کردیم و بعد از اون تصمیم گرفتیم برای اینکه حال و هوای هممون تغییر کنه بعد از شیمی درمانی مامان سارا اونو به زنوز خونه خاله مهری ببریم.و به همین دلیل من و خاله مهری و عرفان اونو با قطار بردیم و درتبریز اول به خونه خاله اختر و بعد به زنوز خونه خاله مهری رفتیم  و مدت 2 هفته اونجا بودیم.اونجا به شما خیلی خوش گذشت چون بچه های زیادی می اومدند و میرفتند که با هم دوست شدید و کلی با هم بازی کردید و در ضمن 2 هفته هم به راحتی کنار هم بودیم.روز تولدت هم برات تولد گرفتیم ولی چون ماشین نداشتیم که دنبال کیک و دیگر وسایل بریم تصمیم به خودکفایی گرفتیم و کیک رو خودمون البته با کمک خاله مهرناز که خیلی برای تولد شما زحمت کشید پختیم.و بعد هم اون رو با کمک خاله آزاده تزئین کردیم. تولد به یاد موندنی ای شد.بعد از اون هم که به عروسی خاله مهسا در روز 12 شهریور دعوت بودیم و اونجا کلی رقصیدی و فریاد زدی و شادی کردی. همیشه شاد باشی عزیزم.

سلام . مامان گلی. این چند وقته اتفاقهای زیادی افتاد که نتونستم برات بنویسم. بعد از انجام آزمایشات مامان سارا دکتر ش گفت که بیماریش به کبد و کلیه و جاهای دیگه بدن نخورده و ممکنه اون تغییری که توی سیتی قبلیش نشون داده به علت ضربه باشه.ولی باید یک تست نهایی انجام بشه تا ببینیم متاستاز شده یا نه. ولی انجام آزمایش رو به زمانهای بعد موکول کرد و گفت که فعلا صلاح نیست و ما هم خدارو شکر کردیم و بعد از اون تصمیم گرفتیم برای اینکه حال و هوای هممون تغییر کنه بعد از شیمی درمانی مامان سارا اونو به زنوز خونه خاله مهری ببریم.و به همین دلیل من و خاله مهری و عرفان اونو با قطار بردیم و درتبریز اول به خونه خاله اختر و بعد به زنوز خونه خاله مهری رفتیم  و مدت 2 هفته اونجا بودیم.اونجا به شما خیلی خوش گذشت چون بچه های زیادی می اومدند و میرفتند که با هم دوست شدید و کلی با هم بازی کردید و در ضمن 2 هفته هم به راحتی کنار هم بودیم.روز تولدت هم برات تولد گرفتیم ولی چون ماشین نداشتیم که دنبال کیک و دیگر وسایل بریم تصمیم به خودکفایی گرفتیم و کیک رو خودمون البته با کمک خاله مهرناز که خیلی برای تولد شما زحمت کشید پختیم.و بعد هم اون رو با کمک خاله آزاده تزئین کردیم. تولد به یاد موندنی ای شد.بعد از اون هم که به عروسی خاله مهسا در روز 12 شهریور دعوت بودیم و اونجا کلی رقصیدی و فریاد زدی و شادی کردی. همیشه شاد باشی عزیزم.

پسندها (1)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (2)

پریسا
29 شهریور 93 15:50
سلام.خانمی پیام من رو نگرفتی؟امیدوارم حال مامان خوب باشه و درگیر مسافرت و خوشی باشید.
مامان ستایش
6 آبان 93 12:38
پریسا جون سلام. ببخشید که پیامت رو ندیدم . آخه خیلی وقته به وبلا گ سرنزدم. ممنون از محبتت. فعلا اوضاع با دعاهای شما دوستان عزیزم آرومه. امیدوارم خدا همه مریضها رو شفا بده. آمین.