11/5/93
سلام خانوم خوشگله. ماه رمضون تموم شد و روز سه شنبه پیش عید فطر اعلام شد. باید بگم امسال روزه داری برای من واقعا سخت بود ولی خدارو شکر که تونستم با موفقیت به پایان برسونمش. مامان گلی امسال 4 روز پشت سرهم تعطیل بودیم و قرار بود که ما به مسافرت برویم ولی شب عید فطر من متوجه شدم که حال مامان سارا اصلا خوب نیست و شیمی درمانی روش اصلا جواب نداده و بیماریش به استخوان کمرش زده . به خاطر همین کلا روحیه ام رو از دست دادم و تمام مدت گریه کردم . روز عید هم اصلا توان رفتن به نماز رو نداشتم به خاطر همین شما رو با بابات فرستادم که به گفته بابات شما تمام نماز عید رو پا به پای همه خونده بودی. گل گلی مامان . من و شما روز عید به خونه مامان سارا رفتیم و تا دیروز که جمعه بود به اتفاق بابا که بعدا به ما ملحق شده بود ماندیم.ولی ناراحتی اصلا از دل ما بیرون نمیرود. االان هم با خاله مهری و دایی بهزاد رفتند برای سی تی اسکن تا ببینند آیا بیماریش کبد و کلیه اش رو درگیر کرده یانه؟ این چند روز ما فقط به گریه گذشته و خود مامان سارا خبر نداره.عزیزم اون دوردورا یک نور کمی سو سو میزنه و اون هم این جمله دکتر مامان سارا هست که گفته این یک مورد نادر است و من تا به حال همچین موردی ندیدم.امیدوارم یک اشتباه پزشکی باشد.ما روزهای سختی رو پشت سر میگذاریم و بابات هم از صبح 10 بار با من تماس گرفته تا حال و هوای من رو عوض کنه ولی نمیدونه من از درونم داغونم . امیدوارم خدا همه مریضها رو شفا بده مامان سارا رو هم توی اونها . الهی آمین.