ستایشستایش، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 21 روز سن داره

خاطرات ستایش

20/1/93

1393/1/20 14:44
نویسنده : مامان و بابا
117 بازدید
اشتراک گذاری

سلام خوشگل مامان.دیروز که اومدم مهد دنبالت ،به من گفتی که مامان معلممون گفته که یواشکی  برید درگوش باباهاتون ،طوری که مامانهاتون نفهمند،بگید که میخوام برای روز مادر کادو بخرم. من هم گفتم ،عزیزم پس چرا به من گفتی باید به بابا بگی و شما به فکر فرو رفتی. بعد از اون تازمانی که بابات بیاد ،هی به من میگفتی که مامان پس بابا کی میاد تا من یواشکی بهش بگم و شما نفهمی. ومن میگفتم میاد عزیزم. و تا بابات اومد بدو بدو رفتی و بهش گفتی. بعد از اون هم شروع کردی به شعر خوندن برای مادر و آخرش گفتی مامان روزت مبارک .( من باید اینجا بهت کادو بدم باید برم پشت بابام قایم شم بعد کادوم رو به شما بدم). قربون معصومیتت برم . عزیزم.شما خودت برای من یک کادوی بزرگی

پسندها (1)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)