ستایشستایش، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 21 روز سن داره

خاطرات ستایش

20/11/92

1392/11/19 20:10
نویسنده : مامان و بابا
117 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیز مامان. هفته پیش هفته پرباری از لحاظ بارش برف بود و ما خدارو بسیار زیاد به خاطر این نعمت بزرگش شکر کردیم. دختر من ولی بارش زیاد مشکلاتی رو هم به وجود آورد. مثلا یکشنبه من به اداره نرفتم چون ترسیدم سخت باشه و از آنجایی که برفهای تهران هم یکروزه تمام میشه من احتمال دادم همون یک روز باشه. روز دوشنبه با با دیر رفت به اداره تا ما رو برسونه و ما فکر کردیم که تموم شد. روزسه شنبه وقتی از خواب بیدار شدیم با برفی شدیدتر روبرو شدیم، به خاطر همین به آژانس های مختلف زنگ زدیم تا ماشین بدهند که محقق نشد و با بابا کلی فکر کردیم و من آخر به همسایه بغلیمون خانوم حسنی رو انداختم . با این که کلی با هم رودرواسی داشتیم  من مجبور شدم از ایشون خواهش کنم تا ما رو تا مهد شما ببرد. بماند که ایشون هم کلی در برف گیر گردند و به سختی به راهشون ادامه دادند ولی بازهم کمک بزرگیبه  بودند و برای بعد از ظهرت هم بعد از کلی فکر کردن به این نتیجه رسیدیم که عمومحمد بیاد دنبالت. آخه به خاطر برف تعطیل بود. روز چهارشنبه باز هم بابا موند تا ما رو ببره. بعد از اینکه جلوی اداره از ماشین پیاده شدم بابا به راهش ادامه داد و به اداره رفت . درهنگام رفتن به اداره به دلیل سرخوردن ماشین روی برفها به گاردریل کنار اتوبان خورده بود و باعث شده بود جعبه فرمانش بشکنه و خدا بسیار رحم کرده بود که خودش آسیبی ندیده بود.روز پنج شتبه و جمعه  من مریض بودم و بیشتر دربستر بیماری بودم و شما و بابا با هم  به اتفاق خانواده بابا به بهشت زهرا رفتید و شب رو برگشتید. جمعه شب دوباره شما رو به شهر شادی هایپر استار بردیم و شما کلی بازی کردی.ولی تا صبح رو سرفه کردی  به خاطر همین ما تاصبح بیدار بودیم . البته ناگفته نماند من چون مریض بودم کمتر از بابا بیدار میشدم و هربار بیدار میشدم میدیدم بابابالای سرشما نشسته. بهت تبریک میگم مهربون ترین بابای دنیا رو داری.به همین دلیل من صبح نمیدونستم چیکار کنم تا اینکه بالاخره ساعت 9:30 دقیقه پون شما سرحال بودی تصمیم گرفتم به اداره برم و  شما رو به مهد بردم ولی به خاطر تغییراتی که توی اتوبان ها ایجاد شده بود بسیار دیر به اداره رسیدم که کلی مشکل برایم ایجاد شد.بعد ازظهر هم که به دنبالت اومدم وقتی میخواستم داخل پارکینگ شوم با ترمز نابجای من دهان شما خون اومد که کلی گریه کردی. نکته ظریفش اینجا بود که من به شما میگفتم مامان چیزی نیست و خونش بند اومدو شما میگفتی خوب وقتی که بند بیاد باید گریه کنیم.

من الان موندم که چرا اینهمه اتفاق پشت سرهم برامون  میفته. امیدوارم آخرش خیر باشه. الان هم نگران خاله مهری هستم با اون جواب آزمایشی که گفته . امیدوارم  چیزی نباشه.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

پریسا
21 بهمن 92 12:33
سلام عزیزم.از این که حس خوبی بهت دادم خیلی خوشحالم.این مشکلات امتحانه .البته نه امتحانی که خدا بخواد ایمانت رو بسنجه یا همون حرفای کلیشه ای که همه میگن.اینا امتحانه که روحت بزرگ بشه،قدرتت زیاد بشه و باور کنی که توانایی هات و عشقت به زندگی و عزیزانت به قدری بزرگه که از پس همه مشکلات و سختی ها بر می آیی.هر وقت این باور رو پیدا کردی آرامش بهت سلام میکنه.من احساس می کنم تو قبلا آدم خیلی قوی و مستقلی بودی ،خداوند ضعف تورو دوست نداره.میخواد که بنده خوبش اعتماد به نفس داشته باشه.میخواد با عشق صداش کنی نه با استیصال و درماندگی.تو یه دختر گل داری که باید بهش یاد بدی مشکلات هر چقدر بزرگتر باشه ،ما با عشق و یاری خدا ،با توان بیشتری به جنگشون میریم.خوشحال باش که قدرت فکر کردن داری ،این نعمتی است که شاید خدا به همه نداده،پس فکرت رو صرف نگرانی های بی مورد نکن.مطمئن باش یه روزی به پریشانی های بی موردت می خندی.سلامتی و جوانی نعمت هایی است که تاریخ مصرف داره زودتر ازشون استفاده کن و شاد باش.غصه ها تا آخر دنیا هستند نگران نباش که تاریخشون بگذره .امیدوارم همیشه شاد و سلامت باشی و لطافت و قدرت رو با هم به ستایش قشنگت یاد بدی.
مامان و بابا
پاسخ
پریسای عزیزم سلام. صحبتهات در من انگیزه ای جدید داره ایجاد میکنه.پریسای عزیز از خدای خودم ممنونم. چون همونطور که اخیرا مشکلات زیادی رو پیش روی من قرار داده ولی در کنار اون نیروهای کمکی یا امدادهای غیبی و اطرافیان بسیار خوبی که در شرایط سخت خودشون رو به من نشون دادن رو فرستاده که بهم کمک میکنند آروم آروم با مشکلات مواجه بشم و یکی یکی از پسشون بر بیام.و این در تایید صحبتهای شماست و به قدرتمند تر شدن من کمک میکنه. همه اینها تو زندگی من تجربه بزرگی است و امیدوارم بتونم این تجربیات رو به دخترم منتقل کنم.دوست خوبم من به این پیغام های شما بسیار عادت کرده ام و بسیار خوشحالم که یک دوست خوب اینترنتی پیدا کردم. خیلی ازت ممنونم . امیدوارم موفق و موید باشی. و روز بروز پله های ترقی رو بیشتر و بیشتر طی کنی.