ستایشستایش، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 22 روز سن داره

خاطرات ستایش

23/10/92

1392/10/23 20:24
نویسنده : مامان و بابا
451 بازدید
اشتراک گذاری

سلام مامانی قشنگم. الان ساعت 8 شبه و بابا هنوز خونه نیومده . آخه وسط مریضیهای مامان سارا و بابابزرگ،مامانی هم بعضی وقتها مریض میشه. امروز حال مامانی بد بود و بابا و عمو محمد با همدیگه بابابزرگ رو به بیمارستان قلب بردند.الان هم با با داره میاد خونه تا هم شام بخوره و هم بشقاب و قاشق و چگال و غیره ببره به بیمارستان برای مامانی . میدونی مریضی دیگه جزئی از زندگیمون شده و ما بهش عادت کردیم. خدایا شکرت

عزیزم چند دقیقه پیش با خوشحالی به من خبر دادی که یکی از غصه هات توی مهدگودک تموم شده و به من مژده دادی که من تو مهدکودک چشم قشنگ شدم ها. امروز خاله طناز به من گفت چشم قشگ. آخه این مطلب برات خیلی مهم بود . یعنی از زمانی که هستی به آوینا (دوستت ) گفته بود ،چشم قشنگ. یک مطلب دیگه هم هست که شما کلمات جالب نیست و اشکالی نداره رو خیلی قشنگ و به جا مورد استفاده قرار میدی ولی عزیزم،غذا خوردنت پدر من رو درآورده

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

پریسا
25 دی 92 21:05
مامان ستایش جون.امیدوارم همیشه سلامتی براتون باشه.عزیزم سختی ها رو تحمل کن تا به آرامش برسی.من دارم میرم زیارت.براتون دعا می کنم.یه روزی دختر چشم قشنگت باعث افتخار و سربلندیت میشه.انشاا..
مامان و بابا
پاسخ
پریسای عزیزم. به خاطر پیام قشنگ و خواهرانه ات ممنون. خیلی باعث آرامشم شد.امیدوارم زیارتت قبول باشه و همیشه توی زندگیت موفق و موید باشی.