ستایشستایش، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 21 روز سن داره

خاطرات ستایش

18/10/92

1392/10/18 12:58
نویسنده : مامان و بابا
128 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیزم. هفته پیش شما سرماخوردگی بدی داشتی و روز چهارشنبه هم بابا اینها رو تعطیل کرده بودند که از شانس مصادف شد با مریضی شما و من از این بابت خیلی خوشحال بودم. بعد ازظهر بابا شما رو به اداره آورد تا از اینجا به مطب دکتر ببریم .شما که تو اداره بودی همکارهای مامان کلی قربون صدقت رفتند و باهات بازی کردند. موقع رفتن من شال و کلاهم رو انداختم تا بریم که شما با بغض به من گفتی که برام شال نخریدی. آخه شالت گم شده و ما هنوز نتونستی یک شال دیگه برات پیدا کنیم.خاله زنبق هم که این حرف رو شنیده بود  پری روز با یک شال جدید که روش یک خرگوش خوشگل داره به اداره اومد و اون رو به من داد تا برای شما بیارم. بعد ازظهر هم شما زنگ زدی و ازش تشکر کردی.و از دیدن شالت خیلی خوشحال شدی. عزیز دلم ما این روزها خیلی با مریضی مامان سارا و بابابزرگ و مامانی درگیریم. امیدوارم روزهای سخت زود تمام بشه و روزهای شیرین از پسش بیاد. به امید اون روز. قربونت برم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

حامده(مامان امیرمحمد)
18 دی 92 13:47
بلابه دور الهی که زود خوب بشی ودل مامان وباباراخش کنی