ستایشستایش، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 21 روز سن داره

خاطرات ستایش

6/6/90

سلام عزیزم دیروز خونه مامان سارا اینا بودیم دایی مهرداد هم اومد ما برای شما دست می زدیم و شما می رقصیدی تازگیها موقع رقصیدن دستهاتو باز می کنی و می رقصی .ما کلی بهت خندیدیم .عزیزم آخر این هفته یکسالگیت تموم میشه و من باور نمی کنم به این زودی یکسال از عمر قشنگت گذشت ان شا اله که صد ساله بشی.و همیشه سالم و سلامت باشی.عزیزم نمی دونم ای بابا گفتنت رو نوشتم یا نه.دستهاتو باهم بالا میبری و میاری پایین و و کف دستهاتو بهسمت بالا میگیری و می گی ای بابا.من عاشق این حرکتت هستم.قربونت برم الهی . ...
23 شهريور 1390

8/6/90

سلام عسلم حالا شىي نقل مجالس .هرجا مي ريم همه ىورت مي كنن ودست می زنن و شما شیرین کاری می کنی.دیروزهم یک کلمه جدید  می گفتی اون هم عکس بود ولی می گفتی ((عچس)). ...
23 شهريور 1390

12/6/90

سلام ستایشم ،عزیزم دیروز تولدت بود .خیلی دلم می خواست برات تولد باشکوهی بگیرم ولی هرچی فکر کردم دیدم هیچ جوره شرایطش جور نمی شه. خوشگلم یکسالگیت مبارک.دختر قشنگم پری روز با بابا داود بردیمت آتلیه و چند تا عکس انداختیم .خیلی خوابت می اومد و ما هم با آهنگهایی که تو موبایل بابات بود سرگرمت کردیم .در حال گریه تا این آهنگها رو می ذاشتیم شروع به رقص میکردی.که ما هم از خنده روده بر میشدیم. اونقدر برات رقصیدیم و شکلک درآوردیم تا بتونیم ازت چند تا عکس بندازیم. حالا گفته آخر این هفته بریم عکسها رو ببینیم تا بدیم برای چاپ. خاله مهری هم گفته از عکسهای ستایش به من هم بدید. عزیزم ما برات تولد نگرفتیم بخاطر همین هم کمتر کسی بهت کادو داد. فقط خاله مهری یکدو...
23 شهريور 1390

15/6/90

سلام خانوم طلا عسلم دیشب داشتم با لیوان بهت آب می دادم که دیدم تقی یک صدا اومد .البته من دستم رو به داخل دهنت نبردم ولی حس می کنم که دندونت باشه. من خیلی خوشحالم .آخه تا دیشب از این بابت نگران بودم. تازه خانوم خانوما چند شبه که شبها کم میخوابی ومن رو هم نمیذاری بخوابم من هم هرروز دیر میام اداره . دیشب هم که ساعت 2 پاشدی و نشستی و نانای نانای میکردی. یکسری هم که من خوابم برده بود دیدم داری بازی می کنی و یکدفعه زدی زیر گریه.که من دیدم پی پی کردی.بعد از شستن تو تازه خوابت برد من هم ساعت 10 رسیدم اداره آخه صبح خواب موندم.من عاشق نشستن تو به حالت دو زانو هستم.خانومی فردا میخوایم بریم و واکسنت رو بزنیم من هم خیلی ناراحتم آخه شما درد میکشی و بعدشم ...
23 شهريور 1390

19/6/90

سلام عزیزم امروز کلی حرف برای گفتن دارم.دوشنبه شب داشتیم به شما با لیوان آب می دادیم که دیدیم تقی یک صدا اومد و فهمیدیم که داری دندون در میاری .خیلی صدای قشنگی بود.قربون صداش برم . عزیزم سه شنبه بردیمت دکتر که معاینه ماهانه بشی . دکتر گفت همه چیزت خوبه و از این به بعد باید همه چیز بخوری. ما هم خیلی خوشحال شدیم .چهارشنبه صبح زود بلند شدیم تا شما رو برای زدن واکسن ببریم.می دونم خوابت می اومد ولی به ما گفته بودند باید تا ۹ صبح اونجا باشیم وگرنه واکسن شما رو نمی زنند ما هم که هردو مرخصی گرفته بودیم زود این کاررو کردیم . یک واکسن سبک بود در یک سالگی واکسن زیاد سنگین نیست و شما یک ذره گریه کردی و بعد با هم رفتیم و کله پاچه خوردیم . نمی دونی چقدر ق...
23 شهريور 1390

23/6/90

سلام عزیزم.دیروز مامان سارا وخاله مهری از مشهد برگشته بودند. خاله مهری برای شما یک عروسک که می خونه ومثل ننو جلو  وعقب میره خریده بود با اینکه آهنگش خیلی آروم بود ولی شما شروع به رقصیدن می کردی و دست می زدی. دیشب هم مثل شبهای دیگه خیلی بد خوابیدی .تا صبح هی  گریه میکردی و من هم نتونستم بخوابم .بخاطر همین صبح دیر اومدم ولی فکر کنم از دندون درده.
23 شهريور 1390