ستایشستایش، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 21 روز سن داره

خاطرات ستایش

15/6/90

1390/6/23 13:36
نویسنده : مامان و بابا
92 بازدید
اشتراک گذاری
سلام خانوم طلا عسلم دیشب داشتم با لیوان بهت آب می دادم که دیدم تقی یک صدا اومد .البته من دستم رو به داخل دهنت نبردم ولی حس می کنم که دندونت باشه. من خیلی خوشحالم .آخه تا دیشب از این بابت نگران بودم. تازه خانوم خانوما چند شبه که شبها کم میخوابی ومن رو هم نمیذاری بخوابم من هم هرروز دیر میام اداره . دیشب هم که ساعت 2 پاشدی و نشستی و نانای نانای میکردی. یکسری هم که من خوابم برده بود دیدم داری بازی می کنی و یکدفعه زدی زیر گریه.که من دیدم پی پی کردی.بعد از شستن تو تازه خوابت برد من هم ساعت 10 رسیدم اداره آخه صبح خواب موندم.من عاشق نشستن تو به حالت دو زانو هستم.خانومی فردا میخوایم بریم و واکسنت رو بزنیم من هم خیلی ناراحتم آخه شما درد میکشی و بعدشم تب می کنی من هم تحمل دیدن ناراحتیت رو ندارم.ولی عزیزم واکسن برای سلامتیت مهمه .ان شاء اله موفق و سالم و سلامت باشی.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)