ستایشستایش، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 21 روز سن داره

خاطرات ستایش

12/6/90

1390/6/23 13:36
نویسنده : مامان و بابا
95 بازدید
اشتراک گذاری
سلام ستایشم ،عزیزم دیروز تولدت بود .خیلی دلم می خواست برات تولد باشکوهی بگیرم ولی هرچی فکر کردم دیدم هیچ جوره شرایطش جور نمی شه. خوشگلم یکسالگیت مبارک.دختر قشنگم پری روز با بابا داود بردیمت آتلیه و چند تا عکس انداختیم .خیلی خوابت می اومد و ما هم با آهنگهایی که تو موبایل بابات بود سرگرمت کردیم .در حال گریه تا این آهنگها رو می ذاشتیم شروع به رقص میکردی.که ما هم از خنده روده بر میشدیم. اونقدر برات رقصیدیم و شکلک درآوردیم تا بتونیم ازت چند تا عکس بندازیم. حالا گفته آخر این هفته بریم عکسها رو ببینیم تا بدیم برای چاپ. خاله مهری هم گفته از عکسهای ستایش به من هم بدید. عزیزم ما برات تولد نگرفتیم بخاطر همین هم کمتر کسی بهت کادو داد. فقط خاله مهری یکدونه گردنبند دلفین برات خرید.راستی یادم رفت بگم که خاله مهری خیلی دوستت داره. هردفعه میره بیرون یک چیزی برات میخره. مثلا هفته پیش یکسری گل سر برات خریده که گذاشتم وقتی بزرگ شدی بزنم به سرت. یکی دو ماه پیش هم یک سرویس گردنبند و دستنبد و گوشواره بدل خوشرنگ برات خریده بود که خیلی خوشگلند. یک گردنبند عقیق هم برات خریده بود که روش اسمت رو نوشتند.یک سری گل سرهای دیگه هم برات خریده بود .خلاصه همیشه برات یک چیزی می خره .خوشبحالت با این خالت.خاله زنبق هم که همکار من توی اداره است یک بلوز زرشکی زمستانی خریده بود.مامانی هم 3000 تومن پول داد بنده خدادپ که سواد نداره فکر میکنه زیاد بهت کادو داده.عزیزم من دارم از عذاب وجدان برای تولدت میمیرم ولی قول میدم سالهای دیگه با شکوهترین تولد رو بگیرم.خانوم خانوما تازگیها دستهاتو ول می کنی و وایمیستی و ما برات دست می زنیم و میگیم آفرین خودت هم با ما برای خودت دست میزنی.چندکلمه هم حرف میزنی مثلا اب یا آب ،ببا یا بابا،عچس یا عکس و... خیلی دوستت دارم عزیزم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)