ستایشستایش، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 21 روز سن داره

خاطرات ستایش

1/8/91

1391/8/1 13:04
نویسنده : مامان و بابا
105 بازدید
اشتراک گذاری

جیگر خانومی . دیروز حال مامان بد بود و نتونست به اداره بیادو شما هم در خانه موندی.

خلاصه بعد از اینکه کارهای خونه رو انجام دادیم با هم به خونه مامان سارا رفتیم . ناهار رو اونجا خوردیم وبعد از کلی آتیش سوزوندن شما وپارسا شما سرفه کردی  که به اتفاق بابا تصمیم گرفتیم به مطب دکتر هم برای من و هم برای شما مراجعه کنیم . شما خیلی جدیدا با دکترها انس گرفتی آخه اونها با دیدن شما از شما خوششون میاد و بهت شکلات میدن.تازه وقتی هم که برای معاینه اومد پیش شما ،کلی با هاش همکاری کردی و این برای من خیلی تازگی داشت. آخه همیشه پیش دکتر خودت گریه میکردی. عزیزم الهی قربونت برم.کلی هم شیطون شدی . بعد از مطب دکتر تصمیم گرفتیم با هم برای خرید لباس برای شما بیرون بریم و شام رو هم بیرون بخوریم.که انقدرشیطونی کردی که جونم روبه لبم رسوندی. گریه من رو هم درآورده بودی.قربون شیطونم برم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)