ستایشستایش، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 21 روز سن داره

خاطرات ستایش

28/6/91

1391/6/28 14:06
نویسنده : مامان و بابا
98 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عسل قشنگم .دیروز پدر ما رو درآوردی .هی گریه کردی .هی گفتی بریم بیرون و بابا بردت .هی گفتی این رو میخوام اون رو می خوام و ما تند تند داشتیم نیازهتات رو برآورده میکردیم. دیگه کلافه شده بودیم.و من شامت رو دادم و گفتم بذار بخوابه ولی مگه خوابیدی؟تا آخرش بابات خواست آزمایشهایی رو که ازت گرفته بودیم و رو به آزمایشگاه ببره که من گفتم مادیگه نمیایم و ستایش رو میخوابونم ولی دیدم که شما گفتی من هم مییم. که بالاخره تصمیم بر این شد که شما با هم برید و من بخوابم!و بالاخره بابا شما رو برد و شب درحالیکه در ماشین خوابیده بودی شما رو سرجات گذاشت و خوشبختانه خوابت کامل بود.چون امروز پشت سرم گریه نکردی.

عزیز دلم امروز روز دختره و من این روز رو بهت تبریک میگم. امیدوارم همیشه و درهمه حال از پیرو صاحب این روز یعنی حضرت معصومه باشی و با کردار و رفتار ایشان و دیگر امامان آشنا بشی و سعی کنی دنباله رو اونها باشی.

خانوم خوشگله من همیشه نگران تربیت شما هستم ولی امیدوارم خدا کمکم کنه وبتونم یک دختر پاک و نجیب و باحیا و خانوم و با اعتماد به نفس و موفق که برای خوشحال کردن دیگران لحظه شماری میکنه رو تربیت کنم. ان شا,اله.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)