ستایشستایش، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 22 روز سن داره

خاطرات ستایش

27/3/91

1391/3/27 12:45
نویسنده : مامان و بابا
172 بازدید
اشتراک گذاری

سلام خوشگلم،سلام عسلم ،سلام خانومم ، سلام جیگرم ،سلام دخترم ، (سلام کردن من و ستایش به هم)

friend - emoticonswallpapers.comبا خانومی هفته پیش با همه سختی ها و مریضی ها گذشت ،شما تب بالایی داشتی (بالای 39 درجه) و ما از تشنج کردن شما می ترسیدیم ولی خدارو شکر به خیر گذشت و من و بابا یک روز درمیان به خاطر شما مرخصی می گرفتیم و شب تا صبح  رو بیدار می موندیم  ولی به حمد اله به خیر گذشت و شما حالت خوب شد، در این اثنا خاله مریم دوست مامان به من زنگ زد و برای تولد بچه هاش (امیرمهدی و اتنا ) ما رو دعوت کرد و شما هم که خدارو شکر تا روز پنج شنبه خوب شده بودی و ما به این تولد رفتیم ،وقتی وارد خونه شدیم شما از دیدن فضای خونه (تزئینات و بادکنک ) همچنین از دیدن این همه بچه خیلی خوشحال شدی و لبخند میزدی و  شما هم که شبیه فرشته ها شده بودی ،100.gifتا آهنگ گذاشتند رفتی وسط و شروع به رقصیدن کردی که همه تولد رو ول کردند و به شما نگاه میکردند شما هم داشتی کیف میکردی. تا لحظه روشن کردن شمع و بریدن کیک  که فشفشه ها رو بدست بچه ها دادند و شما اولین بارت بود تو زندگیت داشتی این صحنه ها رو میدیدی و از دیدن تک تکشون لذت میبردی. من از بعضی از صحنه ها فیلم گرفتم که بزرگ شدی نشونت میدم.خلاصه چند تا از آهنگهای CDت هم اونجا گذاشته بودند که چون بلد بودی با اونها میخوندی مثلا (قشنگ شدی گل شدی شدی مثل عروسک عزیز من گل من تولدت مبارک) که از روزی که از تولد برگشتیم این آهنگ رو مدام میخونی . راستی یادم رفت بگم کنارش شعر حسنی نگو بلا بگو (بوگو) رو هم میخونی .تا دیشب که تو بغلم خوابیدی و وقتی بردم که سرجات بندازمت تو خواب میگفتی (عزیزمن تولدت مبارک  ) که من و بابات کلی خندیدیم.امروز صبح هم که بعد از 2 هفته بردمت به مهد کودک با گریه شما مواجه شدم که از عادت دراومدی و با حالت نگران به اداره اومدم ولی وقتی با مهد تماس گرفتم گفتند که خوبی و داری بازی میکنی امیدوارم که اینجور باشه.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)