ستایشستایش، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 21 روز سن داره

خاطرات ستایش

23/1/91

1391/1/23 13:54
نویسنده : مامان و بابا
137 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیز دلم،از دیشب شروع کنم که شما تازه سلام کردن رو یاد گرفتی و تند تند راه میری و سلام میدی.دیشب خودت شامت رو خورده بودی و من و بابا که می خواستیم شام بخوریم شما هی میرفتی بغل بابا و می گفتی سلام و بعد از اینکه بابات بغلت میکردو سلام میکرد و بوست میکرد می اومدی بغل من و می گفتی سلام ودوباره می اومدی بغل من و من بوست میکردم01rl.gif و صحنه دوباره تکرار میشد.خانوم خانوما ما که از دست شما نمی تونستیم شام بخوریم ولی در عین حال از این کارت لذت میبردیم. امروز هم که به پیشنهاد مربی مهدت اومدم تا از رختخواب بلندت کنم و به مهد ببرم ولی شما زود بیدار شدی و من بردمت داخل ماشین گذاشتم و تا مهد بردمت و دوباره از ساعت 6:30 تا 7:30 کنارت خوابیدم تا بخوابی و100.gifلی تا بلند شدم که برم دیدم دوباره بیدار شدی و گریه کردی که مربیت(خاله الناز) اومد کنارت و ساکت شدی ومن به خاطر ساکت شدنت امروز حالم خوب بود. عزیزم یک اتفاق خوب دیگه برای من افتاد امروز حکم رسمی آزمایشی من اومد ولی حقوقم کم شده که اشکالی نداره.شکر.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

خاله مهری
30 فروردین 91 20:10
قشنگ خاله این رفتارهای تو مناسب سنته عرفان هم مثل تو بود فقط اینو بدون مامانت خیلی دوستت داره وبدون تا تو بزرگ بشی نصف عمرمیشه. فدای تو خاله مهری