21/1/91
سلام عزیز دل مامان ، امروز صبح اتفاقات بدی افتاد اول اینکه من درحالی که شما بغلم بودی روی خط عابر پیاده که آب روش بود لیز خوردم و چون می خواستم شما به زمین نخوری شما رو محکم گرفتم و خودم با دو زانو زمین افتادم که هنوز کمرم درد می کنه و دوم اینکه با عث شد دلم پیش شما بمونه .این بود که خوشگل مامان بردمت مهد ولی شما با دیدن مربیت زدی زیر گریه.مربیت هم گفت که این خوابش میاد خلاصه من باهات اومدم توی اتاقی که همه بچه ها رو خوابونده بودن و کنارت دراز کشیدم وشیر دادم ولی شما یکدفعه با فریاد ددر از خواب بیدار شدی.من هم به حیاط بردمت تا شاید با تاب بازی
ساکتت کنم ولی نشد.وشما همینطور جیغ زدی و من مجبور شدم به اداره بیام و فکرم پیش شما بمونه. عزیزم امیدوارم زیاداذیت نشده باشی.
گلم امروز هم خاله مهری خونه مامان سارا بود و قرار بود بیاد دنبالت.
دستش درد نکنه.