ستایشستایش، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 21 روز سن داره

خاطرات ستایش

21/1/91

1391/1/21 14:12
نویسنده : مامان و بابا
123 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیز دل مامان ، امروز صبح  اتفاقات بدی افتاد اول اینکه من درحالی که شما بغلم بودی روی خط عابر پیاده که آب روش بود لیز خوردم niniweblog.comو چون می خواستم شما به زمین نخوری شما رو محکم گرفتم و خودم با دو زانو زمین افتادم که هنوز کمرم درد می کنه و دوم اینکه با عث شد دلم پیش شما بمونه .این بود که  خوشگل مامان بردمت مهد niniweblog.comولی شما با دیدن مربیت زدی زیر گریهniniweblog.com.مربیت هم گفت که این خوابش میاد خلاصه من باهات اومدم توی اتاقی که همه بچه ها رو خوابونده بودن وniniweblog.com کنارت دراز کشیدم وشیر دادم ولی شما یکدفعه با فریاد ددر از خواب بیدار شدی.niniweblog.comمن هم به حیاط بردمت تا شاید با تاب بازی

niniweblog.com

ساکتت کنم ولی نشد.وشما همینطور جیغ زدی و من مجبور شدم به اداره بیام و فکرم پیش شما بمونه. عزیزم امیدوارم زیاداذیت نشده باشی.

گلم امروز هم خاله مهری خونه مامان سارا بود و قرار بود بیاد دنبالت.niniweblog.com

 

دستش درد نکنه.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)