11/10/90
سلام عزیزکم ،بعد از یک وقفه طولانی اومدم سراغت. خانوم خوشگله دلیل درآوردن شلوارت رو پری شب تو خونه خاله مهری کشف کردیم و اون هم این بود که هروقت پی پی می کنی شلوارت رو درمی آری قربونت برم که خودت داری یواش یواش یاد می گیری.عزیزم دیر.ز پدر من رو درآوردیمن می خواستم یک ماکارانی ناقابل درست کنم که شما انقدر گریه کردی و می گفتی بغلم کنکه من یکبار دستم رو بریدم،نمی تونستم غذا رو هم بزنم و از اون طرف هم اعصابم خرد شده بود.و ماکارونی رو که داخل آب جوش ریختم دیدم شما پی پی کردی و دویدم تا شما رو بشورم از اونطرف هم نگران ماکارونی بودم که خمیر نشه .دیگه گریم گرفته بود آخه شما هم گرسته بودی و من بعداز ظهری که برالت کیک و سوپ آوردم از هیچکدوم نخوردی تا اینکه ماکارونی رو آبکش کردم و همونجوری نشستی و خالی خالی خوردی تا آروم شدی. آخرش هم با هم دوتایی غش کردیم انگار کوه کنده بودیم و بابا که از اداره اومد دید ما هردو افتادیم.تازه یادم رفته بهت بگم از دیروز اونجوری که من دلم میخواست به من می گی مامان.