5/9/90
سلام عزیز دلم بعد از ١٣ روز طولانی اومدم تا بازهم برات خاطره بنویسم،اما این خاطره از اون خاطرات تلخه.عزیزم آجان رفت و با رفتنش ما رو تنها گذاشت. خانوم خانوما این واقعیت جزئی از زندگیه . این ها رو نمی نویسم تا کامت رو تلخ کنم بلکه می خوام با یکی از حقایق زندگی آشنات کنم. این حقیقت خیلی سخته ولی باید پذیرفت .عزیزم پدر من شب عید غدیر دارفانی رو وداع گفت و ازپیش ما رفت. روزهای اول من خیلی بی تابی می کردم.و بسیار ناراحت بودم ولی بعد از مدتی تفکر به این نتیجه رسیدم که خدا با این کارش به اون عیدی داد،آخه خیلی داشت عذاب می کشید،درسته که دل من براش تنگ میشه ولی دیدن رنج وناراحتیش تا اون حد من رو بیشتر عذاب می داد. عزیزم الان که این ها رو برات می نویسم گریه ام گرفته ولی نمی تونم گریه کنم،خانوم خوشگلم من برای اینکه بتونم اون رو خوشحال کنم ویک ذره وجدان خودم رو راحت کنم،یک روش بهتری پیش گرفتم و اون هم اینکه هرروز براش مقداری قرآن می خونم و ٢رکعت هم نماز هدیه می کنم امیدوارم روحش از من خوشحال باشه.ازت می خوام بعد از مرگ من من رو فراموش نکنی ،عزیز دلم من از خدا خواستم من رو تازمانی که بتونم تو رو سرو سامان بدم نگه داره چون تحمل ندارم که تنهایی شما رو ببینم.خانوم خوشگله ناراحتی بسه. تو هفته گذشته خیلی ها بامن همکاری کردند و به من ثابت کردند که دوست روزهای سختیم هستند.از جمله اونها می خوام به دخترعمه آزاده و عمه اکرمت اشاره کنم که توی نگهداری شما به من کمک کردند .از دوستهای اداره ام هم زنبق و مینا من رو فراموش نکردند و مدام با من در تماس بودند. از فامیلهای نزدیک که نمی تونم اسم ببرم ولی برای اینکه بدونی چه کسانی زحمت کشیدنداسم چند تاشون رو میگم آذرخانوم (خواهرشوهر مهری) اعظم خاله جان و مهرناز-حمیده خانوم همسر آقای عباسقلی پور -لیدا وزهرا که واقعا ممنون همگی هستم .عزیزم آدم این جور وقتها واقعا به دیگران احتیاج داره .ازت می خوام دوستهات رو در روزهای سختشون تنها نذاری.اما بگم از حضور شما در مجلس٢ روزبعد از خاکسپاری آجان که حالم بهتر بود با اصرار همه اومدم و شما رو به مجلس بردم شما که تازه راه رفتن یاد گرفته بودی از این سر اتاق تا اون سراتاق می دویدی و می خندی و باعث شادی همه میشدی