ستایشستایش، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 21 روز سن داره

خاطرات ستایش

24/3/93

1393/3/24 10:45
نویسنده : مامان و بابا
103 بازدید
اشتراک گذاری

سلام. عسلی قشنگم. خیلی وقته که به وبلاگت سرنزدم. ببخشید. عزیزم امروز صبح که بردمت به مهدکودک چون خواب آلوده بودی ، خاله فاطمه به من گفت که خودتون به اتاق خواب میبرینش؟آخه من باید پیش بچه های دیگه باشم. من هم قبول کردم و شما رو به  اتاق خوابتون که درطبقه زیرزمین بود بردم ولی وقتی رسیدیم اونجا دیدم شما بغض کردی. و به من میگی مامان من اینجا بمونم گریه نمی کنم؟ گفتم نه عزیزم . سعی کن بخوابی و خودم هم مدتی پیشت موندم . ولی بعد از مدتی دیدم که نمی تونی بخوابی و نگرانی . به خاطر همین آوردمت بالا پیش بچه های دیگه. ولی از صبح تا حالا فکرم پیشت مونده و اون چهرت از جلوی چشمم دور نمیشه.

عزیز دلم این هفته میخوان برای دایی مهران قراربعله برون و عقد و بگذارند.بهت بگم که یک جشن افتادیم.

 

پسندها (1)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)