24/3/93
سلام. عسلی قشنگم. خیلی وقته که به وبلاگت سرنزدم. ببخشید. عزیزم امروز صبح که بردمت به مهدکودک چون خواب آلوده بودی ، خاله فاطمه به من گفت که خودتون به اتاق خواب میبرینش؟آخه من باید پیش بچه های دیگه باشم. من هم قبول کردم و شما رو به اتاق خوابتون که درطبقه زیرزمین بود بردم ولی وقتی رسیدیم اونجا دیدم شما بغض کردی. و به من میگی مامان من اینجا بمونم گریه نمی کنم؟ گفتم نه عزیزم . سعی کن بخوابی و خودم هم مدتی پیشت موندم . ولی بعد از مدتی دیدم که نمی تونی بخوابی و نگرانی . به خاطر همین آوردمت بالا پیش بچه های دیگه. ولی از صبح تا حالا فکرم پیشت مونده و اون چهرت از جلوی چشمم دور نمیشه.
عزیز دلم این هفته میخوان برای دایی مهران قراربعله برون و عقد و بگذارند.بهت بگم که یک جشن افتادیم.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی