ستایشستایش، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 21 روز سن داره

خاطرات ستایش

9/1/93

1393/1/10 0:45
نویسنده : مامان و بابا
97 بازدید
اشتراک گذاری

سلام خانوم طلا. سال نو مبارک. عزیز دلم ببخشید که خیلی دیر به دیر به وبلاگت سرمیزنم و وبلاگت رفته رفته بی روحتر میشه. آخه عزیزم برام دل و دماغی نمونده. آخه این همه گرفتاری و خستگی انرژی آدم رو میبره .همش مریضداری وختم و غیره امان ما رو بریده. خیلی خسته ام . امیدوارم امسال سال سلامتی و خوشی و موفقیت باشه .  ان شااله سال خوبی برای همه باشه. عزیز دلم امسال اتفاق جدیدی جز مهمانی ها ی معمولی نیفتاده . من هم تصمیم گرفتم تعطیلات عید رو به اداره برم تا مرخصی هام رو برای بقیه سال ذخیره کنم.فقط چیزی که باعث شده یک کم برای من خوب باشه اینه که شما و با با صبحها من رو به اداره میبرید و بعد از ظهر ها برمیگردونید.امروز هم که اومدید دنبالم با هم به فروشگاه برای خرید رفتیم.تا اینکه شما اعلام کردید که ... دارم . من شما رو به دستشویی بردم و توی راه یک آقایی رو دیدیم که سبیل داشت . شماگفتی مامان این آقا دزده ها. من هم داشتم دنبال تصویری میگشتم که نشانه دزدی یاپلیسی یا چیزی دیگر باشه که اون آقا خودش گفت نه بابا هرکی سبیل داره که دزد نیست م. من تازه متوجه موضوع شدم و کلی شرمنده شدم . ولی افرادی که اطراف ما بودند کلی خندیدند که من هم به خنده اونها خنده ام گرفت.

پسندها (1)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)