1/3/92
سلام عزیزم. دیروز بعد از کلی نظرهای کارشناسانه شما در مورد لباس هات که این رو می پوشم و اون رو نمی پوشم،بالاخره حاضر شدیم و به عروسی رفتیم. شما که توی راه کلی خوشحال بودی که به عروسی میری . ناگفته نماند بعد از مدتها توی راه رنگین کمان هم دیدیم.وقتی به تالار رسیدیم ،با اومدن عروس و داماد و شنیدن اولین آهنگ شما فعالیت رقصی خود را آغار کردی و آرام ننشستی تا اینکه خیالت راحت شد که عروس و داماد به آشیونه عشقشون وارد شدند. وکلی مجلس گرمی کردی و خودت رو به همه نشون دادی.عزیزم قربونت برم.آخر وقت هم که به خونه مادر دامادرفتیم ،با اصرار ایشون همگی کفشهاشون رو درآوردند و خانومها هم با پای بدون جوراب مشغول رقصیدن بودند و شما هم با دیدن این صحنه اقدام به نشستن و درآوردن جورابهات کردی که در نوع خود جالب بود و اونجا هم کلی از شرمندگی خودت دراومدی تا جایی که خودت اومدی و گفتی بریم . خسته شدم.
اما بگم از مسیر که به دنبال عروس و داماد می رفتیم بابات در مسیر برای رسیدن به ماشین عروس خیلی با سرعت رفت ،آخه شما وقتی ماشین عروس رو میدیدی خیلی خوشحال میشدی و میگفتی من ماشین عروس رو دیدیدم .ما هم برای شنیدن این جمله و دیدن خوشحالی شما هرکاری میکردیم تا اینکه سرعت خیلی بالا رفت و من ناخواسته فریاد زدم یواش الان سکته میکنم و یکدفعه یاد شما افتادم که مبادا بترسی و با خنده به شما گفتم ستایش به بابا بگو یواش بره و شما با لحن تحکم آمیز به بابا گفتی :بابا یواش برو الان مامان سکته میکنه.قربونت برم دیشب به خاطر این جمله کلی خندیدیم.
عزیزم،باعث شادی زندگیم،الهی فدات بشم.