ستایشستایش، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 21 روز سن داره

خاطرات ستایش

21/12/92

1392/12/21 10:59
نویسنده : مامان و بابا
102 بازدید
اشتراک گذاری

سلام خانوم طلایی. این روزهای آخر سالی هرکسی داره به کارهای خونه تکونی و خریدش میرسه ولی سهم من از این روزها فقط استرسش بوده . آخه هنوز هیچ کاری نکردم .از اون طرف برای شما هم خریدی نکردم و خیاطی هم که به اصرار خاله مهری پارچه هام رو برای دوخت بردم پیشش هرروز بهم زنگ میزنه که یالا بیا لباسهات رو پرو کن و اصلا هم باهام کنار نمیاد که بابا وقت ندارم . تازه هم اصلا قبول نمیکنه که اونها رو برای بعد عید بهم تحویل بده.یعنی هیچ راهی برام نذاشته نه راه پیش نه راه پس. از اون طرف باید برم دنبال دگمه هایی که اون خواسته و اون مدل هم فقط در کوچه برلن پیدا میشه و من متاسفانه فرصت رفتن به اونجا رو ندارم.شما هم فردا جشن نوروز داری و من از این بابت خیلی خوشحالم ولی با این همه کار دارم سرگیجه میگیرم.از اون طرف هم شیمی درمانی مامان سارا شده قوز بالای قوز. خدایا خودت کارهام رو ردیف کن.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)