9/5/92
سلام عسلم. دیروز یک حرف جالبی زدی که خواستم برات بنویسم. دیروز برات بستنی آوردیم تا بخوری. شما به من گفتی مامان شما هم بخور و من گفتم من روزه ام و درجواب گفتی مامان شبه شو بخور. برام جالب بود که سریع متضادش رو پیدا کردی.
دیشب عمو امیرو خاله الهام و امید اومدند خونمون و بعدش هم با هم به پارک روبروی خونمون رفتیم خیلی خوش گذشت ولی شما برای رفتن اونها کلی گریه کردی و ما رو مجبور کردی طبق معمول که بعد از هرمهمانی توی خیابونها بچرخیم تا شما بخوابی وبعد بیایم خونه. فقط فرقش این بود که این دفعه بعد از چرخیدن اومدیم و خواستیم سحریمون رو بخوریم که شما بیدار شدی و دوباره نصف شب غذا خوردی.صبح هم که همگی زود به اداره اومدیم و الان هم من خواب آلو هستم.چون دیشب اصلا نخوابیدم.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی