ستایشستایش، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 22 روز سن داره

خاطرات ستایش

21/9/91

1391/9/21 13:14
نویسنده : مامان و بابا
193 بازدید
اشتراک گذاری

سلام گلکم. دیروز دو تا اتفاق افتاد که به نظرم میشه جزو خاطراتت ثبتش کرد. یک اینکه دیروز صبح بابا شما رو به مهد تحویل داده بود ،بعدازظهر که من اومدم دنبالت هرچی گشتم کفشهات رو پیدانکردم.اول فکرکردم بابا کفشهات رو به مهد نداده ولی بعد فهمیدم که نیست و این هنوز به عنوان یک معما برای من مطرحه که کفشهات رو کسی اشتباهی برد یا اینکه دزدیدن. آخه تازگیها یک دزد هم به مهدکودکتون زده و سیتم مداربسته و دوربین مهد رو دزدیده.امروز به پیگیریهای کاراگاهیم ادامه میدم.

نکته دوم اینکه هفته پیش که سرما خورده بودی و شما رو پیش دکترت بردیم،موقع بیرون اومدن دکتر به شما یک شکلات و یک کتاب داد که دراون داستانی بود که تبلیغ داروی پروسپان رو میکرد و درمورد گیاهی به نام پروسپی بودکه برگ پیچک است.این داستان رو دایی بهزاد برای شما و پارسا خونده بود و یادشما مونده بود و این چندروزه که ما این دارو رو به شما میدادیم میگفتی به به چه خوشمزه است. تا اینکه دیروز گریه کردی و شربت خواستی ما هم برای شما شربت درست کردیم ولی آخرش گفتی شربت پروسپانی میخوام و من و بابات کلی به این حرفت خندیدیم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)