ستایشستایش، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 21 روز سن داره

خاطرات ستایش

6/9/91

1391/9/6 12:39
نویسنده : مامان و بابا
103 بازدید
اشتراک گذاری

سلام. عسل مامان.روز چهارشنبه به خاطر سرمای هوا وهم نزدیکی به عاشورا و تاسوعا به خونه مامان سارا رفتیم.آخه خونه جدیدمون خیلی سرده و ما مجبور شدیه به اونجا پناه ببریم.خانوم خوشگله اونجا شما رو به هیات و دیدن دسته جات عزاداری بردیم تا شما تصوری درمورد محرم و امام حسین و یارانش پیداکنی.

خلاصه روز اول با دیدن دسته جات شروع به رقصیدن میکردی و هرچی ما بهت میگفتیم سینه بزن قبول نمیکردی ولی با دیدن زنجیر و طبل پارسا و هستی و مهدی ،تصمیم گرفتی که شما هم همون کارها رو بکنی. که این تصمیم شما باعث به خرج افتادن ما و خریدن یک عدد زنجیر برای شما شد و از اون روز خودت به تنهایی درکنار دعوا با پارسا به عزاداری و زنجیر زنی برای امام حسین پرداختی و مداحی کردی.تا دیروز که روز عاشورا بود وشما ناخودآگاه به خاطر شرایط تا حدی ناراحت بودی ولی بعدازظهر با خاله مهرناز وپارسا کلی بازی کردی به حدی که شب هم راضی نبودی به خونمون برگردی.عزاداریهات قبول.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)