24/5/90
عسل خانوم می ترسم آخرش من با خانوم حسینی (پرستارت) که با مامانی مشترکید سرشما دعوامون بشه آخه خانوم خوشگله به خاطر ماه رمضون اداره ما یکخورده دیرتر شروع میشه و زودتر هم تموم میشه . شما هم هرروز صبح که من دارم میام از خواب بیدار می شی و گریه می کنی و اون هم می گه اگه تو زودتر بری سرکارت این از خواب بیدار نمی شه ، هرچی هم بهش می گم بابا ربطی نداره اگر بخواد بیدار بشه ساعت 6 هم برم بیدار می شه نمی فهمه امروز یک بگو مگوی حسابی کردیم و بعدش هم آروم براش صحبت کردم تا ببینم چی میشه.راستی دکترت چهارشنبه ای گفت همه شرایطت خوبه و از این ماه باید غذا ی ما رو هم بخوری .من یکذره برای واکسن این ماهت دلشوره دارم آخه نمی خوام گریه و دردت رو ببینم.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی