ستایشستایش، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 21 روز سن داره

خاطرات ستایش

24/5/90

1390/6/23 13:36
نویسنده : مامان و بابا
104 بازدید
اشتراک گذاری
عسل خانوم می ترسم آخرش من با خانوم حسینی (پرستارت) که با مامانی مشترکید سرشما دعوامون بشه آخه خانوم خوشگله به خاطر ماه رمضون اداره ما یکخورده دیرتر شروع میشه و زودتر هم تموم میشه . شما هم هرروز صبح که من دارم میام از خواب بیدار می شی و گریه می کنی و اون هم می گه اگه تو زودتر بری سرکارت این از خواب بیدار نمی شه ، هرچی هم بهش می گم بابا ربطی نداره اگر بخواد بیدار بشه ساعت 6 هم برم بیدار می شه نمی فهمه امروز یک بگو مگوی حسابی کردیم و بعدش هم آروم براش صحبت کردم تا ببینم چی میشه.راستی دکترت چهارشنبه ای گفت همه شرایطت خوبه و از این ماه باید غذا ی ما رو هم بخوری .من یکذره برای واکسن این ماهت دلشوره دارم آخه نمی خوام گریه و دردت رو ببینم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

ساعت نیک
7 تیر 96 13:46